خدای عشق

عاشقانه

خدای عشق

عاشقانه

قیام کاوه آهنگر

 

            رمز و راز و در پرده سخت گفتن درونمایه زبان اسطوره ایست. این زبان ذهن
            انسان را از ظاهر به باطن معطوف میکند و از گذشته ها به حال و از حال
            به آینده توجه میدهد و به درستی که بیانگر آرزوها ایدآل ها و آرمانهای
            یک قوم است. اسطوره ها غایت آرزوهای اقوام و آنچه ایشان به آن عشق
            میورزند و دوست میدارند تعریف میکند. شناخت اسطوره ها شناخت آرمانهاست
            و بی شک کاوه آهنگر از پرآوازه ترین اسطوره های پارسیست.

 

            ماجرای ضحّاک ماردوش از شنیدنی ترین داستانهای شاهنامه اثر حکیم ابو
            القاسم فردوسی، این شاعر آزاده ایرانی است که در آن به کاوه آهنگر
            اشاره میشود و فردوسی این شخصیت را دوباره میپروراند تا امروز ما از
            آزادگی و دادگری کاوه درس بگیریم و زیر پرچم ستم و بیداد نرویم. باهم
            به مروری کوتاه بر این داستان میپردازیم.

 

            مرداس از فرمانروایان قدرتمند عربی بود که پسری بد گوهر و بد ذات به
            نام ضحّاک داشت. ضحّاک با همفکری شیطان که در لباس پیرمردی خیرخواه بر
            او آشکار میشود، پر انگیزه به کشتن پدر و رسیدن به قدرت و فرمانروایی
            میشود و پدرش را که در حال نیایش از پای در می آورد.

 

            ضحّاک این چنین بر تخت شاهی و فرمانروایی نشست میکند و به مدت هزار سال
            حکم رانی میکند. دوران حکومت ضحّاک دورانی تیره و سیاه بود. خرافات و
            گزند بر خرد و راستی چیره گر شده بودند و بیداد و پلیدی ایران زمین را
            فرا گرفته بود. شیطان روزی در لباس آشپز به دربار می آید. بعد از اینکه
            چیره دستی شیطان در خوالیگری بر درباریان آشکار میشود وی را به
            آشپزخانه دربار راه می یابد. شیطان پاداش خود را برای مهارتش در
            خوالیگری بوسه زدن بر شانه های پادشاه- ضحّاک میخواند و درباریان به وی
            اجازه میدهند که شانه های ضحّاک را ببوسد.

 

            از جای بوسه ای که شیطان بر شانه های ضحّاک میزند دو مار میرویند.
            ضحّاک درمانده به دنبال پزشک بود که شیطان اینبار در لباس پزشک برای
            تیمار وی آشکار شده و به او میگوید که باید هر روز مغز دو جوان را برای
            آن دو مار پخت کنند و به آنان بخورانند.

 


            دژخیمان ضحّاک برای زنده نگاهداری ماران ضحّاک روزانه دو جوان را از
            پارسیان بر میگزیدند و میکشتند. این کشتار بر پارسیان گران افتاد و دو
            دلیرمرد یکی ارمایل و دیگری گرمایل به چاره اندیشی بر آمدند. بعد از
            راه یابی به دربار ضحّاک به خوالیگری پرداختند. چون دژخیمان دو جوان به
            نزد ایشان می آوردند یکی را رهایی میدادند و به او بز و میش میدادند تا
            راه دشت و کوه را پی گیرند و دوباره به دست دژخیمان ضحّاک نیافتند. به
            گفته فردوسی کردهای امروزی از همان تخمه و نژاد از همان جوانان نجات
            یافته از دست دژخیمان ضحّاک به دست دو خوالیگر پارسی هستند. خوالیگران
            به ناچار جوان دیگر را قربانی میکردند و به مارهای ضحّاک خوراکی از مغز
            انسان و گوسفند میدادند. بنابر این شمار قربانیان مارهای ضحّاک از شصت
            نفر در ماه به سی نفر در ماه رسید.

 


            شبی ضحّاک که در کنار ارنواز یکی از دختران جمشید-پادشاه ایران زمین
            قبل از ضحّاک که وی به نزد خود آورده بود خوابیده بود، که خوابی آشفته
            وی را با نعره ای از خواب پرانید. ضحّاک رویای خود را چنین بازگو میکند
            که سه مرد جنگی به وی حمله بودند، و او را کت بسته در مقابل مردم به
            سوی دماوند میراندند. اختر شناسان و موبدان را از ترس یارای تعبیر خواب
            ضحّاک نبود، اما سرانجام به او گفتند که تاج و تخت او دیر نخواهد
            پایید. چون فریدون بالغ شود و به مردی رسد با گرز پولادین و گاونشانش
            را که نشان خاندان اثفیان است بر سر تو خواهد کوبید و تورا به خواری
            خواهد بست و بر تخت تو خواهد نشست. ضحّاک پرسید کینه او از چیست؟ و به
            او گفتند که پدر فریدون و گاوی به نام برمایه که دایه او نیز باشد به
            دست تو کشته خواهند شد و این کشتار تو کینه ای سخت بر دل فریدون خواهد
            افکند. ضحّاک با شنیدن این سخنان از هوش رفت و از آن روز به بعد دیگر
            آرام و قرار نداشت و هراسیمه به دنبال فریدون میگشت تا او را نیست کند.

 

            آبتین پدر فریدون در هنگام گریز به دست دژخیمان ضحّاک کشته میشود و
            فرانک مادر فریدون وی را در روستای ورک در ناحیه لاریجان مازندران به
            دنیا می آورد. فرانک هراسان فریدون را به نگهبان مرغزاری میسپارد و از
            او میخواهد که فریدون را تیمار کند. فریدون سه سال از برمایه گاوی که
            هر موی او همچون طاووس نر از یک رنگ بود شیر میخورد، تا اینکه همه جا
            صحبت از این گاو میشود و ضحّاک از این مکان آگاه میشود. پس فرانک به
            دنبال فریدون می آید و اورا به البرز کوه میبرد تا از گزند ضحّاک به
            دور باشد. فریدون در البرز کوه به دست پیرمردی سپرده میشود تا اورا پدر
            و نگاهبان باشد. ضحّاک در این میان به آن مرغزار میرود و برمایه را
            میکشد و خانه آبتین را به آتش اهریمنی خویش میسوزاند.

 

            فریدون بعد از شانزده سال سراغ مادرش را میگیرد و از البرز کوه به نزد
            فرانک می آید تا از او در مورد خودش سوال کند. فرانک برای او تمامی
            آنچه بر ایشان گذشته داستان میکند و به او میگوید که پدرش آبتین
            خردمندی بی آزار از نژاد تهمورث بوده و از نسل پادشاهان بوده است و به
            دست ضحّاکیان کشته و از مغزش برای ماران ضحّاک خورش درست شده است.
            فریدون بعد از آگاهی یافتن از سرگذشت خود بسیار خشمگین میشود و به مادر
            میگوید که شمشیر بر دست خواهد گرفت و ضحّاک را از تخت پایین خواهد
            کشید، اما مادر به او هشدار میدهد که ضحّاک قدرتمند است و سپاهی بزرگ و
            نیرومند دارد و از او میخواهد که جهان را با بینشی فراتر از بینش جوانی
            اش ببیند تا سر خود را بیهوده و به خامی بر باد ندهد.

 


            ضحّاک همچنان از فریدون هراسان بود و از هراس وی شب و روز نداشت.
            سرانجام برای مشروعیت بخشیدن به حکومت اهریمنی خویش بزرگان و مهتران را
            فراخواند و از آنان خواست که بر نوشته ای گواهی دهند که ضحّاک جز نیکی
            و داد نجسته و نخواسته است. بزرگان و پیران در حال گواهی دادن بودند که
            به ناگاه فریادی از میان جمعیت برمیخیزد و جمعیت را خروش و هم همه ای
            می افتد. کاوه آهنگر به ضحّاک میخروشد که من کاوه دادخواه، آهنگری بی
            آزار هستم و تورا نیکخواه و دادگر نمیدانم. کاوه با جسارت به ضحّاک
            میگوید که اگر تو پادشاه هفت کشوری چرا همه رنج و سختی آن بر گردن
            ماست؟. وی به ضحّاک میخروشد که مغر فرزندان من خوراک ماران تو شده اند
            و اکنون هم یکی از پسران من در نزد تو گرفتار است. ضحّاک که هرگز نمی
            اندیشید مردی با چنین زهره و گفتاری به وی آنچنان بخروشد، سراسیمه
            دستور میدهد فرزند وی را آزاد کنند و به وی بازگردانند. کاوه روی به
            پیران و بزرگان که در حال گواهی دادن به دادگری ضحّاک بودن میکند و
            میخروشد که شما دل به ضحّاک سپرده اید و ز یزدان ترسی به دل و شرمی به
            سر ندارید و بسوی دوزخ روانه اید که ایگونه نا دادگرانه گواه بر دادگری
            ضحّاک میشوید. کاوه میگوید من نه بر این گواهی پوچ گواهی میدهم نه از
            ضحّاک هراسی دارم و گواهی را پاره کرده بر زیر پای می افکند و از مجلس
            خارج میشود. اطرافیان ضحّاک تعجب زده از وی میپرسند که چرا به کاوه هیچ
            نگفت و به او اجازه چنین جسارتی را داد اما ضحّاک میگوید گفتار کاوه
            آنچنان او را هراسان و آشفته کرد که تو گوئی کوهی آهنین میان من و او
            پدید آمد و من نتوانستم هیچ بگویم.

 


            پس از آنکه کاوه از مجلس ضحّاک خارج شد مردم به دور وی گرد آمدند. کاوه
            برخروشید و آواز دادخواهی سرداد و مردمیان را به دادخواهی و ظلم ستیزی
            فراخواند. کاوه پیشبند چرمی آهنگری خود را به در می آورد و بر سر نیزه
            ای میکند. نیزه ای که بر آن چرم آهنگری کاوه قرار داشت در فرهنگ فارسی
            به درفش کاویانی نامدار است و نشانه وطنپرستی و ناسیونالیسم ایرانی
            است. کاوه از مردم میخواهد که فریدون را حمایت کنند و بر ضحّاک بشورند.
            همان چرم بر نیزه بی ارزش سبب خیر شد و ضحّاکیان را از دادخواهان جدا
            کرد، و این همان کاری است که پرچم شیر و خورشید خواهد کرد!

 


            مردم به نزد فریدون رفتند و فریدون چرم برنیزه را به فال نیک گرفت و به
            ابریشم روم و زربافت و گوهرهای سرخ و زرد و بنفش بیاراست. از آن پس هر
            کس به پادشاهی ایران زمین میرسید درفش کاویانی را با گوهری نو می
آراست.

 


            فریدون چون روزگار را بر ضحّاک آشفته میبیند کلاه کیانی به سر میکند و
            نزد مادر می آید به او میگوید که به سوی میدان خواهد رفت و از مادر
            میخواهد که برایش نیایش کند. فرانک فریدون را به دادار پاک میسپارد و
            از او میخواهد که فرزندش را از بدی و پلیدی به دور نگه دارد. فریدون به
            دو برادر خود کیانوش و شادکام میگوید که روز پیروزی دور نیست و تاج
            تهمورث و جمشید را باز پس خواهیم گرفت، و ایران را دوباره پر از داد
            خواهیم کرد. فریدون آهنگران را فرا میخواند و نقش گرزی گاو نشان را
            برروی خاک مینگارد تا ایشان از روی آن نگارش گرزی گاونشان برایش
            بسازند. آهنگرانی چیره دست گرز گاونشانی را برای فریدون میسازند.

 


            در خرداد روز (روز ششم ماه) فریدون با سپاهیان به جنگ ضحّاکیان میرود.
            از اروند رود میگذرد به دژ ضحّاک در بیت المقدس میرسد و بدان راه میابد
            اما ضحّاک را نمی یابد، زیرا وی برای اینکه پیشگویی فالگیران درست از
            آب در نیاید به هندوستان رفته بود. کندرو دست نشانده ضحّاک در بیت
            المقدس می آید و فریدون را می ستاید، اما شبانه راه هندوستان به پیش
            میپگیرد و به نزد ضحّاک میشود. ضحّاک را از آنچه بر او رفته آگهی
            میدهد. ضحّاک با سپاهی از بیراهه به دژ می آید اما به اسارت فریدون در
            می آید. به فریدون الهام میشود که وقت نیستی و نابودی ضحّاک هنوز
            فرانرسیده، پس اورا دست بسته و خوار به لاریجان و سپس البرزکوه میبرد و
            در غاری که بن آن ناپیدا بود می آویزد.

 


            روز پیروزی فریدون بر ضحّاک روزیست که جشن مهرگان در آنروز برگذار
            میشود. مهرگان جشنی است که در آن سپیدی بر سیاهی و جهل پیروز میشود و
            روزیست که ایرانیان آزادی و رهایی از ستم ظالمان و ضحّاکیان و پیروزی
            نیکی بر پلیدی را جشن میگیرند.

 

 

 

بنمایه های زرتشتی در سخن بزرگان پارسی

 

            راستی و درستی را چون سپر بر دست گیر و سپاس خود را چون گرز بر کف و
            بخشش را چون تبر و میانه روی را چون نیزه، آنگاه بکوش تا بر اهریمن زشت
            چیره گردی. (1)

            همای بر همه مرغان از آن شرف دارد ....... که استخوان خورد و جانور
            نیازارد (سعدی)
            تو بیدار باش و جهاندار باش ....... خردمند و راد و بی آزار باش
            (فردوسی توسی)

            * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
            مهر که از گفتار راستین برخوردار است، بر بالای برج ایستاده و پاسبان
            مردم است. (2)

            دادگر اندر دو جهان پادشاست ....... ور نه هم آنجا و هم اینجا گداست
            (سعدی)

            * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
            نانی بخور که از راه نیک و با کار و کوشش بدست آورده ای. پاره ای از
            آنرا بکناری نه تا به نیازمندان دهی که این بهترین کردار نیک است. (3)
            به آسایش و نیکنامی گرای .......... گریزان شو از مرد ناپاک رای
            به چیز کسان دست یازد همی .... که بهره ز دانش ندارد بسی (فردوسی توسی)

            * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
            از این سه نیکوترین چیز هرگز دوری مجوی: اندیشه و گفتار و کردار نیک. و
            از این سه دوری گزین: اندیشه و گفتار و کردار زشت. (4)

            بکوشید و خوبی بکار آورید ............ چو دیدید سرما، بهار آورید
            سر بیگناهان نباید برید .......... ز خون ریختن دست باید کشید
            نه مردی بود خیره آشوفتن ................. بزیر اندر آورده را کوفتن
            نیاید جهان آفرین را پسند ........... که جویند بر بی گناهان گزند
            (فردوسی توسی)

            * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
            ما می ستاییم و درود می فرستیم به سخنان راست که همواره خوب و پیروزمند
            بوده و سراسر نیروی بد و دروغ در هم می شکند. (5)

            نخواهی که باشد دلت دردمند ............ دل دردمندان برآور ز بند
            ره نیک مردان آزاده گیر ............ چه استاده ای دست افتاده گیر
            (سعدی)

            * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
            داد و دهش را از نیازمندان و گذشت را از درماندگان دریغ مدار. (6)

            فریدون فرخ فرشته نبود ............... ز مشک و ز عنبر سرشته نبود
            بداد و دهش یافت آن نیکویی ....... تو داد و دهش کن فریدون تویی
            (فردوسی توسی)

            * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
            اهورامزدا می گوید: منم آنکه اندیشه و گفتار و کردارم نیک است و هر کس
            از این سه برخوردار است، او را دوست خود می داریم. (7)

            بیا تا جهان را به بد نسپریم ...... بکوشش همه دست نیکی بریم
            نماند همی نیک و بد پایدار ............. همان به که نیکی بود پایدار
            (فردوسی توسی)

            * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
            من روشنایی و پندار والا و مردمی و ره راستی و درستی و شادی و سروری را
            برای شما آفریدم. (8)

            وفا و عهد نکو باشد ار بیاموزی ....... و گر نه هر که تو بینی ستمگری
            داند (حافظ)

            * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
            دانا باید با دانش خود، نادان را آگاه سازد. نشاید که نابخرد گمراه
            بماند. (9)

            عجب ناید از سیرت بخردان ........ که نیکی کنند از کرم با بدان (سعدی)

            * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
            هماره در انجام کار نیک و دستگیری بینوایان و بیچارگان استوار باش.
(10)

            همان کس که پوزش کند بر گناه ...... تو بپذیر و کین گذشته مخواه
            همـه داد ده باش و پـــرودگـار ........... خنک مـــرد بخشنده
            بردبـــار (فردوسی توسی)

            * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
            ای اهورای توانا، این کامیابی را به من ارزانی دار تا بتوانم برای
            آسایش آفریدگان بکوشم. (11)

            سراینده باش و فزاینده باش ....... شب و روز با آرامش و خنده باش
            بداد و دهش گیتی آباد دار .................. دل زیردستان خود شاد دار
            (فردوسی توسی)

            * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
            بزرگ ترین و پاکیزه ترین روش زندگی در راست کرداری و راست گفتاری و
            راست پنداری است. (12)

            گر راست سخن گویی و در بند بمانی ......... به ز آنکه دروغت دهد از بند
            رهایی (فردوسی توسی)

            * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
            دست و پا و هوس و خرد خود را به یاری دیگران آر و از کار بیجا و ناپسند
            دوری ورز. (13)

            که با زیردستان مدارا کنیم .......... ز خاک سیه مشک سارا کنیم
            همه دست پاکی و نیکی بریم ......... جهان را به کردار بد نسپریم
            (فردوسی توسی)

            * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
            من شادی را برای شما آفریدم. راست گفتار و برپا دارنده ی نیکی باشید.
            (14)

            کسی کو جوان است شادی کنید ......... دل زیردستان خود مشکنید
            دل زیــردستـــان ما شــــاد بــاد ............ سر سرکشان از غم آزاد
            باد (فردوسی توسی)

            * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
            هر کس بر اندیشه اش استوار است، پس باید اندیشه را بسوی نیکی و درستی و
            نیکبختی گرایش دهد تا بر بدی و زشتی چیره شود و زندگانی از تباهی و
            پستی رهایی یابد. (15)

            خنک و جهان مرد برترمنش ..... که پاکی و شرم است پیرامنش
            بمانــد بـدو رادی و راستــی .......... نکوهــد در کـژی و کاستــی
            (فردوسی توسی)

            * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
            ما آرامش و تندرستی و شادکامی را می ستاییم که جنگ و ستیز را در هم
            شکند. (16)

            ای زبردست زیردست آزار .......... گرم تا کی بماند این بازار
            به چکار آیدت جهانداری ............. مردنت به که مردم آزاری (سعدی)

            * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
            مردان و زنان همیشه برابرند و از ارزش های یکسان برخوردار می باشند و
            در همه چیز هم ترازند. (17)

            همــه آزادگــی ز زن خیــزد .......... مـهر و شادی و شور می ریـزد
            یاور و یار و همدم مرد است ......... همدل و همنوا و همدرد است (حافظ)

            * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
            فرمانروای نیک آن است که با دادگری رفتار نماید. (18)

            به کام تو گر داد چرخ بلند ............. مبادا ز تو کس بگیتی نژند
            (فردوسی توسی)

            اگر بد شنیدن نیامد خوشم ......... ز کردار بد دامن اندر کشم (سعدی)

            --------------------------------------------------------------------------------------
            پانوشت: اوستا
            (1): مینوی خرد ـ پرسش 42 ـ بند 4 تا 13
            (2): مهریشت ـ کرده 3 ـ بند 7
            (3): مینوی خرد ـ پرسش 2 ـ بند 2
            (4): وندیداد ـ فرگرد 17 ـ 18 ـ 25
            (5): مهریشت ـ کرده 23 ، ویسپرد بخش 20ـ بند 3
            (6): یسنا ـ هات 32 ـ بند 3
            (7): دینکرت ـ دفتر 9 ـ بخش 30
            (8): یسنا ـ هات 32 ـ بند 2
            (9): یسنا ـ هات 30 ـ بند 18
            (10): ویسپرد ـ بند 1 ـ کرده 15
            (11): گوش یشت
            (12): یسنا ـ هات 23
            (13): ویسپرد ـ کرده 15 ـ بند 1
            (14): یسنا ـ هات 32 ـ بند 2
            (15): یسنا ـ هات 30 ـ بند4
            (16): سروش یشت، هادخت
            (17): یسنا ـ هات 35 ـ بند 6
            (18): مینوی خرد ـ پرسش 15 ـ بخش 16

فروهر نماد اهورا مزدا:

۱ـسیمای فروهر که در نگاره مانند چهره
 
آدمی است و نمود همبستگی با او را

دارد نشانه چقدر نزدیک بودن انسان با

اهوراست

(یه جا دیگه خوندم:چهره ی سالخورده و
 
نورانی فروهر، یادآور بهره گیری از تجربه
 
ی پیران خردمند است.)

۲ـداشتن دو بال در دو سوی نماد که دارای سه شاه پر که بال سه پر خوانده شده



نمادی از سه پاکی ( پندار نیک ، گفتار نیک و کردار نیک) است . که انگیزه پویایی و

پرواز و پیشرفت است .

۳ـ پایین تنه نگاره که دارای سه بخش است نشان از پندارو گفتار و کردار زشت است


که ناهنجاری ها از آن سرچشمه میگیرد  و مایه سرنگونی انسان است  و پایین بودن
 

آن نشان نفرت و زیر پا گذاشتن پندارو گفتار و کردار زشت است .

 

۴ـ در کنارهای دم دو چنبره از دو سو دیده میشود  که نشان دو نیروی سپنتا مینو و

انگره مینوست که اولی در جلو و روبروی چهره است و دومی در پشت و چهره پشت

به اوست. که نمادی نخست سپنتا مینو که نشان راستین و پاکیست و نشان میدهد

که ما میباید رو به این نیکی باشیم و دومی نشانه
پشت سر گذاشتن انگره مینو


(منش پلید) است.

۵ ـ در میان بدن پیکره  یک حلقه وجود دارد که نشانه بی آغازی و بی پایانی روان

آدمیست.(جای دیگه خوندم:کمرفروهر،نشان وارستگی انسان از امیال ناهنجار

ونیروی پروازاو به سرچشمه ی خورشید است.)

۶ ـ یکی از دستان نگاره به سوی بالا است  که نشانه کوشش برای رسیدن به والایی

است و این که باید آرمان انسان همواره به سوی پیشرفت وبالندگی باشد.



۷ ـ در دست دیگر حلقه ای به دست است که در نگاره از دیدگاه میهنی حلقه

پادشاهی است که فروهر به انسانهای نیک و برگزیده پادشاهی هدیه میکند و در


فلسفه حلقه پیمانی است که وفاداری و خوش پیمانیست.

            

تقویم زرتشتیان :

درگاه شماری زرتشتی هر سال به 12 ماه سی روزه تقسیم شده است و هر روز نام
 
ویژه ای دارد. در پایان هر سال 5 روز اضافی و پس از چهار سال شش روز اضافی

( کبیسه ) وجود دارد .

نام سی روز هر ماه عبارتند از : 1ـ اورمزد    2ـ بهمن   3ـ اردیبهشت   4ـ شهریور   5ـ سپندارمذ   6ـ خورداد   7ـ امرداد   8ـ دی بآذر   9ـ آذر   10ـ آبان   11ـ خور   12ـ ماه   13ـ تیر   14ـ گوش   15ـ دی بمهر 16ـ مهر   17ـ سروش   18ـ رشن   19ـ فروردین   20ـ ورهرام   21ـ رام    22ـ باد    23ـ دی بدین   24ـ دین 25ـ ارد   26ـ اشتاد   27ـ آسمان    28ـ زامیاد   29ـ مانتره سپند   30ـ انارم .

و نام پنج روز آخر سال که ماه گاتابیو نیز گفته می شود به ترتیب  :  اَهنَوَد ـ


اُشتَه وَد ـ  سپِنتَه مَد ـ  وُهوخشَتر ـ  وَهیش تُوایش  و  روز اضافی در سال
کبیسه اَوُرداد نام دارد .

  

موسیقی در آیین زرتشتی :

سرودهای اشوزرتشت ( گاتها ) دارای وزن و ریتم است ، بنابراین سرایش

اوستا با آهنگ ویژه خود همراه می باشد از سوی دیگر به صدا درآوردن زنگ در
 
آتشکده به هنگام سرودن اوستا و سابقه چند هزار ساله سازهایی مانند تنبور ، نی

 ودف در ایران باستان نشان دهنده جایگاه ارزشمند موسیقی در فرهنگ ایران و

 زرتشتیان است. (حالا بگید موسیقی حرام است )

        

سدره پوشی :

از آنجا که در پیام اشوزرتشت دین پذیری از روی اختیار و به آزادی انجام می پذیرد ،

 سدره پوشی درواقع جشن دین پذیری است جشن خردمندی است و فرزندان
 
زرتشتی که به سنِ آگاهی وانتخاب رسیده اند ( به طورسنتی تا 15 سالگی)...  در

 جشنی که از سوی پدر و مادر او سفارش شده است پیراهنی سفید به نام سِدره و

 از جنس کتان  در زیر  لباس بر تن می کنند و کمربندی بنام کُشتی که از 72 بند تار

 پشمی بافته شده است سه دور بر کمر نوجوان بسته می شودکه به نشان پیروی از
 
اندیشه ، گفتار و کردار نیک است و از این پس او نیز مانند نیاکان خود بر آن است تا

راستی را گسترش دهد و با کژاندیشی مبارزه کند .   نخست اوستای هرمزد یشت و
 
یا آتش نیایش خوانده می شود و در اوستای برساد از دیرزیوی و شادکامی نوجوان یاد
 
می شود آنگاه اوستای کشتی آغاز می گردد و کشتی به کمر بسته می شود .

سپس موبد ونوجوان اوستای پیمان دین را واژه به واژه تکرار می کنند و در پایان

اوستای تندرستی سروده میشود.



فردا 

دین زرتشتی دینی است که با پیشرفت و نوگرایی ( مدرنیسم ) سازگار است . مقررات و قواعد
 
دست و پاگیر و قهقرایی ، در دین نیست . دین زرتشتی دین جهانی است در دین زرتشت

، امریا نهی غالباً کلی است نه موردی .دستور رعایت سلامت و بهداشت تن و روان کلی است

. مسائل موردی ، مثل روزه گرفتن از طلوع تا غروب آفتاب ( که از لحاظ عملی در بعضی نقاط
 
 جغرافیایی مثلاً  قطب شمال یا جنوب ایجاد اشکال می کند )  در دین زرتشتی نیست. در عین
 
حال سنت زرتشتی بر این است که زرتشتیان در ماه دست کم زرت

نشان غرور ملی

سیر تحول پرچم ایران


 

ایران از سالها و سده های کهن دارای پرچم و درفش
بوده است. نخستین پرچمی که در تاریخ افسانه ای ما از آن نام برده شده درفش کاویانی است، که پیش بند چرمی آهنگری بنام کاوه بوده، این آهنگر در برابر ستم و بی داد آژیدهاک بپاخواست و به یاری فریدون او را فرو نشاند و فریدون را به پادشاهی رساند، فریدون نیز به پاس این یاوری و دلاوری آن پاره پوست را با دیباهای زرد و سرخ و بنفش و گوهرهای فراوان بیاراست و درفش کاویانی نام نهاد، پس نخستین رنگهای پرچم ایران « زرد، سرخ، بنفش » بوده است. در اینجا باید یاد آور این نکته شد که درفش کاویانی یک درفش افسانه ای نبوده و وجود داشته، زیرا آنگونه که از برگه های تاریخی برمی آید، هخامنشیان و ساسانیان نیز درفش ملی و نظامی خود را درفش کاویانی می نامیدند که بسیار بزرگ و از پوست پلنگ بوده و گوهرهای فراوانی را به آن دوخته بودند.

این درفش در تگ و تافت تاریان و چیرگی آنان بر ایران زمین به دست آن ها افتاد و آنگونه که فتح الله ... قزوینی در کتاب المعجم می نویسد: درفش را نزد عمر بردند و عمر دستور داد تا گوهر ها را بردارند و پوست را بسوزانند.

سپس تا دویست سال ایران زیر چیرگی تازیان بود و پرچمی نداشت اما در درازای این دو سده قهرمانانی برای بیرون کشیدن میهن خود از زیر بار ستم بیگانگان بپا خواستند ، که دو تن از آنها دارای پرچم بودند : یکی ابومسلم خراسانی که پرچمی سیاهرنگ داشت و دیگری بابک خرم دین که پرچمی یکسره سرخ رنگ داشت .

به سال سیصد و پنجاه و پنج خورشیدی، سلطان محمود غزنوی نقش یک ماه را بروی پرچم خود که یکپارچه سیاه بود قرار داد و این نخستین باری بود که پس از چیرگی تازیان بر ایران نقش یک پدیده بروی پرچم ما آمد. سپس سلطان مسعود به انگیزه ی دلبستگی فراوانی که به شکار شیر داشت دستور داد نقش ماه را از روی پرچم برداشتند و بجای آن نقش شیر را گذاشتند بدین گونه در نهصد و پنج سال پیش شیر بروی پرچم ایران آمد.

در این میان به نمونه هایی برمی خوریم که نشان می دهد در میان اتابکان پارس و خوارزمشاهیان نه تنها پیکره ی شیر از روی پرچم برداشته نشد بلکه نقش خورشید نیز بر پشت و بالای سر شیر آمد.

پژوهندگان نگاره های گوناگونی درباره ی انگیزه ی نقش خورشید بروی پرچم دارند: برخی این باور را دارند که تاثیر کیش میتراییسم و مهر پرستی ایرانیان کهن بزرگترین انگیزه نگارش خورشید بروی پرچم و سپس بروی سکه ها بوده است.

تا زمان صفویه نقش شیر و خورشید در تمامی پرچم های ایران بوده است. شیر و خورشید یک نماد ملی بوده و با دگرگون شدن پادشاهان این نشان ملی دگرگون نمی شد. تنها شاه اسماعیل و شاه تهماست بر روی پرچم خود نشان شیر و خورشید نداشتند. پرچم شاه اسماعیل یکسره سبز و بر بالای آن نقش ماه بوده است. شاه تهماسب که در ماه (حمل) گوسپند بدنیا آمده نقش گوسپند را در روی پرچم نقش کرد. در زمان صفویه آیات قران و کلمات تازی (عربی) بر روی پرچم ظاهر شد.

تا زمان نادر شاه افشار پرچم ها در بیشتر موارد نوک تیز بوده و از همه ی رنگ ها استفاده می شد. نادر شاه این مرد خود ساخته و میهن پرست که از دل مردم برخاسته بود، ایران تکه پاره را به زیر یک پرچم آورد تا آن زمان پرچم یک رنگ بوده (سبز یا سرخ یا سیاه) و او این پرچم را دارای سه رنگ سبز و سپید و سرخ کرد. درفش شاهی نادر، سرخ و زرد و دارای نقش شیر می بود. پرچم در زمان نادر چهار گوش بود. بنابر این پرچم مستطیل و سه رنگ نادر شاه مادر پرچم سه رنگ ایران است که نقش شیر و خورشید بر آن نشسته ولی هنوز شیر شمشیری در دست ندارد.

در هیچ یک از نگاره ها، سکه ها، نوشته ها، سنگ نبشته هاو قالیچه های ایرانی تا زمان قاجار نقشی از شمشیر دیده نمی شود و هنوز شیر و خورشید تنها نماد ملی ایران باقی مانده بود.

آقا محمد خان قاجار با تمام کینه ای که از افشاری ها داشت از سه رنگ تنها سبز را از پرچم جدا کرد و و و رنگ سرخ را رنگ پرچم معرفی کرد و در میان آن دایره ی سپیدی را نگاه داشت و شیر و خورشید را که از پیشینیان رسیده از میان نبرد. گرچه شاهان و امیران همدیگر را از بین می برند ولی شیر و خورشید را که نماد ملی است بر جای می گذاشتند.

چون آقا محمد خان بشدت مذهبی بود و در بعضی از پرچمهای صفویان شیر و خورشید و برخی دیگر شمشیر دو سر علی بود او آنها را در هم آمیخت و شمشیر بدست شیر داد.

در زمان فتحعلی شاه دو گونه پرچم بوده؛ یکی پرچمی یکسره سرخ رنگ با شیری نشسته (بی شمشـــیر) و خورشید بر پشت آن در میان پرچم،

بالای چوب پرچم، دستی از سیم ناب کار گذارده بودند که شاید نمادی از دست علی بوده

است. این درفش برای زمان جنگ بوده است. دیگری درفشی بود یکسره سبز رنگ باز هم

شیری نشسته (با شمشیر) و خورشید بر پشت وبر بالای چوب پرچم، پیکانی زرین کار گذارده

بودند؛ این پرچم، پرچم زمان صلح بود. در هر دو پرچم پرتوهای خورشید سراسر پهنه پرچم را

می پوشانده است.


سفیر فتحعلی شاه در هنگام ورود به شهر پترو گراد نگاره زیبائی از شیر و خورشید که بر

پرچمی یکسره سپید کشیده شده را در جلو حرکت میداد. با نگرش به پرچم زمان جنگ و صلح و
 
پرچم سپید زمان دوستی می توان انگاشت که در آن زمان سه رنگ پرچم مشتمل بود بر :سرخ، سبز و سپید.


در زمان محمد شاه قاجار تاج بر بالای نشان شیر و خورشید ظاهر می شود وسر انجام در یکصد
 
و پنجاه سال پیش دستگاه فرمانروائی ایران می پذیرد که نشان شیر و خورشید یک نشان


فرهنگی، تاریخی و دینی است که ریشه در هزاره های کهن (از زمان زرتشت) دارد.

در سال هزار و دویست و هشتاد و چهار خورشیدی که جنبش مشروطه را مظفر الدین شاه

دستینه نهاد، در متمم قانون اساسی شکل درفش به این صورت آمده است: « الوان رسمی

بیرق ایران، سبز، سفید و سرخ و نشان شیر و خورشید است» در این برگه تاریخی از کنار هم


قرار گرفتن و اندازه رنگ ها و پهنای درفش سخن به میان نیامده است.

در مجلس یکم شماری از روحانیون بودند که به پیروی از دین اسلام نگاشتن نگاره ها را ناروا

می دانستند. گروهی نو اندیش که شمارشان بسیار بود برآن شدند که نگذارند نازش های


فرهنگ گذشته پایمال شود. از جمله اینان شادروان ارباب کیخسرو و شاهرخ نماینده زرتشتیان
 
بودند. با رایزنی و برنامه ای حساب شده در جلسه ی مجلس پس از سر آغازی شیوا بیان

نمودند: « همه میدانیم که نود در صد ایرانیان مسلمانند. و رنگ سبز رنگ دلخواه پیامبر اسلام و
 
رنگ دین است. پس بر بالای پرچم جای گیرد. زرتشتیان هزاران سال پشت اندر پشت در این
 
سرزمین زاده و زندگی کرده اند در قرآن نیز اشاره ای به این دین شده. رنگ سپید که رنگ ویژه

کیش زرتشتی است و همچنین رنگ آشتی و پاکدلی است بپاس بزرگداشت این مردم آزاده در

زیر رنگ سبز جایگزین کنیم. به پاس خون شهیدان راه اندیشه و باور بویژه فرزند علی و انقلاب
 
مشروطه رنگ سرخ را در آن جای دهیم. » هنگامی که مجلس کاملا آماده شده سخن به نشان
 
شیر خورشید می کشد و گفته می شود. « انقلاب مشروطه در امرداد به پیروزی رسید، ماه

امرداد در برج اسد (شیر) جای دارد، از سوی دیگر چون بیشتر مسلمانان ایرانی "شیعه" و پیرو
 
علی هستند و شیر همچنین پیشنامی از نام های علی است و او را "اسد الله" می خوانند بر

این پایه شیر را هم که نشانه امرداد و هم نشانه پیشوای یکم است بیادگار به پرچم نقش کنیم

. چون مشروطیت در میانه امرداد به پیروزی رسید و خورشید در این روز در اوج نیرو مندی و

گرمای خود است پیشنهاد می کنیم خورشید را نیز بر پشت شیر سوار کنیم که هم نشانه

علی باشد هم نشانه امرداد و هم یادآور روز چهاردهم امرداد و هم نشانه کهن ایرانیان. » (نکته
 
در خور توجه اینکه به «میترا» و ارتباط آن با خورشید و مهر اشاره نگشته تا مبادا روحانیان درون
 
مجلس بر آشفته شوند.) و در زمانی که زمینه را مساعد دانسته، بیان نمودند: « حال که شیر

را نشانه علی دانستیم باید "ذوالفقار" را نیز به دستش بدهیم. »

نمایندگان دور اندیش با شتاب بر اساس اصل پنجم متمم قانون اساسی پیشنهاد و به تصویب

رساندند. در این برگه تاریخی اشاره ای به تاج در بالای شیر و خورشید نشده است.

این درحالی بود که اصل پنجم قانون اساسی گنک و نارسا بود و به همین انگیزه درسال هزارو

سیصدو سی و شش خورشیدی به هنگام نخست وزیری دکتر منوچهر اقبال این نارسایی

برطرف شد.

هنوز یکی دو سه ماه بیشتر از بهمن پنجاه و هفت نگذشته بود که آیت الله خمینی در یک

سخرانی گفت: « بیاندازید این شیر و خورشید منحوس (!) را. بیاندازید این علامت شاهنشاهی را (!!). »

به دنبال این سخن ناسنجیده عده ای از هواداران چشم و گوش بسته با چکش نادانی بجان آثار
 

باستانی و ساختمان ها افتادند که «مهندس مهدی بازرگان» زیان چشمگیر را به او گوشزد کرد
 
ولی با وجود کوشش های فراوان و هشدارها، آیت الله خمینی اظهار نمود: « اگر از میان بردن

این علامت منحوس (!) شیر و خورشید، هشتاد میلیون هم ضرر میزند – که نمیزند (!) – مانعی
 
ندارد، آنها را از بین ببرید (!!). »

از آن پس رنگهای پرچم همان سه رنگ سبز و سپید و سرخ رنگ باقی ماند ولی نشان تاریخی
 
و ملی شیر و خورشید از روی پرچم برداشته شد و واژه ی تازی الله روی آن نقش بست


امروز 

از سال 1950 عده ای از پارسیان هند ، در طلب زندگی بهتر و فرصت های فرهنگی و اقتصادی
 
امیدبخش تر ، به اروپا و آمریکا آمدند . پس از انقلاب 1979 ایران هم  عده ای از زرتشتیان ایران
 
به امریکا ، اروپا ، کانادا ، استرالیا و دیگر کشورها مهاجرت کردند . در حال حاضر، زرتشتیان مقیم
 
این قاره ها اجتماعات و انجمن هایی برای حفظ سنت های فرهنگی و مذهبی خود  تشکیل
 
 داده اند . در آمریکا  ، کانادا  و  استرالیا به همت  و سرمایه  ایرانی  زرتشتی  رستم گیو  در ده
 
مل ،  مراکز زرتشتی  « دَرِ مِهْر » ساخته و بر پا شده است  و خدمت بزرگی  به یگانگی و بقای
 
فرهنگ زرتشتی در خارج از ایران و هند انجام داده است . 

در هندوستان زرتشتیان با نام پارسی، از پیشگامان و بنیاد گزاران صنعت ، تجارت ، بانکداری

، کشتی سازی ، بیمارستان های مدرن و مدارس عالی هستند . هواپیمایی تجارتی هند
 
( ایرایندیا ) ،  نخستین کارخانه ذوب آهن در جمشید پور ،  نخستین شرکت کشتی سازی هند
 
، و نخستین کارخانه نساجی هند متعلق به پارسیان است. عده ای از نخبه ترین ، قضات

، سفیران ، مدیران ، پژوهشگران و افسران هند پارسی بوده و هستند . 

پدر انرژی اتمی هند یکنفر پارسی است . فرماندهان نیروهای مختلف هند، از پارسیان بودند
 
و تنها مارشال هند و فاتح  جنگ  هند و پاکستان، یک تن پارسی است . در پاکستان هم
 
زرتشتیان به مقام وزارت و سفارت رسیده اند . 

در ایران نیز زرتشتیان با وجود کمی عده ، در دوران پهلوی، در آبادانی و سازندگی ایران سهم
 
مهمی به عهده گرفتند . نخستین بانکدار مدرن، موسس آبیاری نوین و پدر شهرسازی نوین در
 
ایران زرتشتی بودند . در شماری از شهرها ، زرتشتیان اولین کارخانه  برق و تلفن را  دایر
 
کردند .  مدارس  زرتشتیان در تهران ،  یزد وکرمان از برجسته ترین مدارس بوده و زمانی تعداد
 
 مدارس زرتشتیان در یزد از شمار مدارس دولتی ، بیشتر بود . 

سهم زرتشتیان در فرهنگ و بهداشت ایران –  به نسبت جمعیت – بر اکثریت فزونی داشت .  در
 
بین  زرتشتیان  ایران  بی سواد وجود نداشت و زرتشتیان  –  به نسبت  جمعیت – بیشترین
 
شمار پزشک ، مهندس و استاد دانشگاه را به میهن خود ایران  دادند .  نخستین غیر مسلمانان

  ایرانی که به  مقام معاونت  نخست وزیری ، معاونت وزارت ، سپهبدی و ریاست دانشگاهی
 
رسیدند ، زرتشتی بودند . 

در  امریکا و کانادا  عده ای از  زرتشتیان و  پارسیان در  دانشگاه های  معتبر به کار آموزش و
 
پژوهش ، سرگرمند و یکی از رهبرهای بزرگ ارکستر فیلار مونیک امریکا   پارسی است . با وجود
 
ویژگی های  اخلاقی ،  اجتماعی و قومی مشترک زرتشتیان در اجتماع  پارسیان هند و
 
 زرتشتیان  ایران – که سازندگی ، کوشش ، پرکاری ،  ابتکار درستی و دهشمندی ، از جمله آن
 
هاست – بیشتر خارجی هایی که درباره پارسیان گزارش داده اند ،  فکرشان متوجه ثروت و
 
دهشمندی آنان بوده و روش دخمه و احترام به آتش را هم  هیجان آمیز دانسته اند .  ولی به
 
سایر توفیقات و برجستگی های زرتشتیان کمتر اشاره کرده اند. 

مثلاً کمتر کسی در خارج از هند و ایران از سهمی که پارسیان در تحصیل استقلال هند داشته
 
اند و یا سهم زرتشتیان در انقلاب مشروطیت ایران آگاه است .سه رئیس کنگره هند ،درنخستین
 
بیست ساله مبارزه آزادی طلبانه بر علیه امپراطوری انگلستان،  پارسی بودند . پارسیان دوش
 
به دوش گاندی ، نهرو و سایر رهبران هند ، برای آزادی آن کشور مبارزه کردند . نخستین کس در
 
انگلستان به نمایندگی مجلس عوام انتخاب شد ( از حزب لیبرال ) یک تن پارسی بود. در انقلاب
 
مشروطه ایران زرتشتیان فعال بودند و کشته دادند ! 

موفقیت های زرتشتیان ، انعکاس معتقدات و باورهای آنان در الگوهای  رفتاریشان است

. وفاداری ، درستی ، پرکاری ، شجاعت و سازندگی اجزاء تفکیک ناپذیر تعالیم زرتشت است . 

پرفسور جکسن استاد دانشگاه کلمبیا ، درباره ایرانیان باستان ( زرتشتی ) می نویسد

:  ایرانیان تحت  باورهای دینی شان  ،  دارای  فروزه هایی  هستند که در سازندگی  کوشش و
 
ارزش های علمی جلوه گر می شود . 

بدون شک ، زرتشتیان امروز نیز از همان ویژگی ها بهره دارند . بررسی درباره این که چرا و چگونه
 
زرتشتیان در هر کجا بوده هستند ،توانسته اند تا این اندازه موفق باشند ، پژوهشگر را به
 
بررسی درباره خصوصیات دینی زرتشت می رساند .ارتباط بین باورهای عقیدتی و الگوهای
 
رفتاری غیر قابل انکار است . اندیشه ، گفتار و کردار زرتشتیان نیز از آبشخور عقیدتی آنان
 
سیراب شده و شکل می گیرد . چنین تحقیقی بینش بیشتر درباره راز بقای قوم زرتشتی را در
 
طول دست کم چهل قرن به دست می دهد . 

از مسایلی که پس از مهاجرت های سی سال اخیر ، فکر رهبران زرتشتی را به خود معطوف
 
داشته است ، مسأله بقا است . در ارتباط با این مسأله ، موضوعاتی از قبیل پذیرش به دین به
 
صورت حاد مطرح است . برای زرتشتیان نگرانی  « بقا  »  نباید وجود  داشته باشد به  شرط
 
آنکه طبق  اصول گات ها عمل کنند . در گات ها ، پذیرش دین یک امر شخصی است و مبنی بر
 
اختیار  است . هر کس می تواند با رایزنی اندیشه نیک و پذیرش اشا به دین زرتشتی در آید

. قبول عقیده ی خاص ، تأیید دیگری را نمی خواهد . بنابراین هر کس می تواند  اگر بخواهد و اگر

ر راه اشا را انتخاب کند ، زرتشتی باشد . 

پذیرش فرد زرتشتی شده در داخل انجمن های زرتشتی ، یک امر اجتماعی و مربوط به کسانی
 
است که آن انجمن ها را تشکیل داده و با رأی اکثریت اعضاء ، آن را اداره  می کنند . پس اگر تازه
 
زرتشتی شده ای را انجمنی نپذیرد ، در زرتشتی بودن آن فرد تأثیری نمی کند . او زرتشتی
 
است . تازه زرتشتیان می توانند برای خودشان انجمنی درست کنند . در بعضی از شهرهای
 
امریکا ، دو یا سه انجمن زرتشتی ، تشکیل شده است . تعداد انجمن ها ، اگر به وحدت و
 
یگانگی زرتشتیان زیان وارد کند ، قابل قبول نیست . 

همه زرتشتیان و همه  کسانی که به گات ها  باورهای زرتشتی وفا دارند ، باید به گفته گات ها
 
در انجمن برادری و دوستی با هم همکاری کنند . داوطلب پذیرش دین ، باید با قبول معنویت دین
 
، طالب آن باشد نه این که به خاطر جلب منفعت مادی ویا به خاطر ازدواج و مانند آن زرتشتی
 
شود . قبول معنویت اصل است


زرتشتیان دیروز ، امروز و فردا "  

 

تاریخ زرتشتیان با پیدایش اشوزرتشت آغاز می شود . در دوران پادشاهی گشتاسب کیانی
 
زرتشتیان افزایش می یابند . در دوران هخامنشی ،بیشتر پادشاهان و مردمان زرتشتی بودند
 
بدون آن که آیین زرتشت  دین  رسمی باشد .  ساسانیان دین زرتشتی را دین  رسمی
 
کشوراعلام نمودند . دین وحکومت  هستند که می توانند به یکدیگر نیرو دهند . ولی تاریخ نشان
 
می دهد که هر زمان دین سالاران با کشورمداران یکی شده اند، دین تحریف و حکومت فاسد
 
شده است . 

در دوران  هخامنشی  ، که دین رسمی وجود نداشت و پادشاهان به سایر  دین ها احترام می
 
گذاشتند ، ایران زمین مهد آزادی اندیشه بود و آفریننده حقوق بشر شد. در دوران ساسانیان که
 
دین و حکومت یکی شد ، دین در خدمت سیاست درآمد و خرابی دین و حکومت هر دو را باعث
 
گردید ! 

در سده هفتم ،  تازیان بر ایران چیره شدند ، گروهی از  زرتشتیان ،  زیر فشار تازیان و تعصب
 
ایرانیان تازه مسلمان ، ترک دین کردند و گروهی ، در سده نهم به هندوستان مهاجرت  نمودند تا
 
در  محیطی آزاد  ، فرهنگ دینی  خود را  پاسداری کنند و به  آیندگان بسپارند  . گروهی از
 
 زرتشتیان که در  ایران مانده بودند ، آتش عشق به  دین بهی را در کانون سینه و خانواده خود
 
گرم و پر فروغ نگاهداشتند . 

یورش  سخت تر  در دوران  استیلای مغول  و مغولان  به زرتشتیان ،  کلیمیان ،  مسیحیان و
 
مسلمانان  وارد آمد .  بسیاری کشته شدند و گروهی به نقاط دور دست پناه بردند تا از ستم و
 
تهدید مغولان درامان بمانند . 

در زمان صفویان که اسلام دین  رسمی ایران شد ، فشار به غیرمسلما نان  شدت گرفت، این
 
وضع تاسف بار در زمان قاجار هم ادامه داشت .  در دوران سلطنت ناصرالدین شاه قاجار ،
 
پارسیان هند که از بیداد و فشار وارده به همکیشان خود در ایران آگاهی یافتند ، نماینده عالی
 
رتبه به نام مانکجی لیمنجی  هاتریا  را به ایران فرستادند .  او نزد شاه شکایت  برد و با
 
پشتیبانی حکومت هند ( امپراطوری انگلیس ) موفق شد ، از آن فشارها تا حد زیادی بکاهد . از
 
روی نامه های مبادله شده بین  مانکجی و ناصر الدین شاه که امروز موجود است ، فشار و
 
تبعیض ظالمانه نسبت به زرتشتیان از جمله شامل موارد زیر بود : 

  •    زرتشتیان  مجبور  بودند  علامت  مشخصه ای  روی  لباس خود بزنند تا از  مسلمانان
     
    تمیز داده شوند (همانند  یهودیان در آلمان نازی ) 
  •    زرتشتیان در موقع خرید ، حق  نداشتند به اجناس مورد نظر و به ویژه به اغذ یه و میوه
     
    دست بزنند. زیرا به عقیده مسلمانان آن مواد ، نجس می شد ! 
  •    زرتشتیان حق نداشتند در برابر مذهبیون ، سوارچهارپا بمانند و یا در بازار سواره

    حرکت کنند . ( در آن زمان وسیله نقلیه معمولیچاهارپا بود ) 
  •    زرتشتیان روزهای بارانی نمی بایست بیرون بروند که مبادا خیابان آلوده شود. 
  •    اگر جوانی زرتشتی مسلمان می شد، برادران و خوهران او ، از ارث والدینشان  محروم
     
    می شدند و همه  ارث ، به جوان تازه  مسلمان  شده  می رسید ( این کار  نسبت به

    یهودیان هم انجام می شد و وسیله ای بود برای ترغیب و اجبار زرتشتیان  و یهودیان به
     
    پذیرفتن مذهبی دیگر ) 
  •    هنگامی که یک نفر زرتشتی به دست یک نفر مسلمان کشته می شد ،مسلمانِ قاتل
     
    قصاص نمی شد و تنها می بایست خون بها ( دیه )  به وارث مقتول زرتشتی  بپردازد و

    به این ترتیب مسلمانان از ریختن خون زرتشتیان ترس نداشتند .

با پا در میانی مانکجی و پشتیبانی دولت هند ِ انگلیس ، ناصرالدین شاه دستور داد تا پاره ای از
 
این موارد اصلاح شود و از فشار و بیداد کاسته گردد . در جریان انقلاب مشروطیت ایران که منجر
 
به پدید آمدن قانون اساسی 1906 شد ، گروهی از زرتشتیان به مشروطه طلبان یاری دادند . 

 اردشیر جی ریپورتر سومین نماینده پارسیان در ایران که استاد مدرسه علوم سیاسی هم بود
 
در آموزش اصول دموکراسی وآزادی به دانشجویان وهمراهی بامشروطه طلبان و رجال  آزادی
 
خواه  ایران ، موثر بود .  زرتشتیان چند  تن کشته دادند و  سر انجام توفیق یافتند در مجلس
 
شورای ملی کرسی برای زرتشتیان و سایر اقلیت های مذهبی تأمین نمایند .