خدای عشق

عاشقانه

خدای عشق

عاشقانه

 
 

 
 

     «    به نام خـدای نـیلوفــــــری و مـهتــــاب شبهای تر تـنهایی   »
 
 
 
روزی بر روی برکه ی آرام و زیبایی ، برای اولین بار نیلوفری به دنیا آمد.

 
وقتی چشمانش را باز کرد ، از دیدن نور شدید خورشید به وحشت افتاد ،

اما نور او را نوازشی کرد و به او گفت:

از من نترس که من روزها نگهدار و نوازشگر تو خواهم بود.

 
وقتی کمی دستاهای کوچکش را تکان داد از سردی آب ، مور مووش شد

آب به او گفت :


من مدتها منتظر تولد تو بودم و از این به بعد من و تو دو یار جدا ناشدنی

خواهیم بود .

 
وقتی شب فرا رسید ، باد هم آرام پیش نیلوفر آمد و

زیر نور ماهتاب سایه ی روشن گلبرگهای نیلوفر روی آب لغزیدند ...

 
ماه آرام به نیلوفر گفت :

میدونی ...، من خاطرت رو خیلی می خواهم

و از این به بعد هر شب به عشق تو ، طلوع عاشقانه ای خواهم داشت !

نیلوفر با گونه هایی که زیر نور مهتاب به سرخی گراییده بود ،

لبخند عاشقانه ای به ماه زد ...

 
روزی نور از نیلوفر پرسید : به نظر من تو یک رازی توی دل کوچکت داری ،

 میخواهی رازت را با من در میان بگذاری ؟

نیلوفر جوابی نداد و با چشمانی منتظر به آسمان نگاه کرد
.
 
شب که ابرها کنار رفتند ، مهتاب بی صبرانه پیش نیلوفر آمد و

رقص گلبرگهای نیلوفر را عاشقانه نگاه کرد .

 او به نیلوفر گفت:

من بی قرارم ، حرفی میزنی تا آروم بگیرم .

 
نیلوفر چشمان قشنگش را باز کرد و عاشقانه به مهتاب خیره شد ...

روی یکی از گلبرگهایش دو قطره آب لم داده بودند ،

انگار اونهام منتظر شنیدن حرفها و راز دل نیلوفر بودند  ...

همه جا ساکت ساکت بود و همه منتظر شنیدن جواب نیلوفر و

صدای زیبای او بودند ...

 
نیلوفر در حالی که عاشقانه به مهتاب نگاه می کرد

 گفت :

برای دل بی قرار تو مهتاب عزیز و قشنگم ، می خوام بگم که

 وقتی دلت یاد گرفت که چطور آروم و ساکت بمونه ،

روی صفحه زلال و صاف اون می تونی شگفتن من رو ببینی،

وقتی شکفتن من رو دیدی یه حسی مثل عشق تو وجودت متولد میشه

که پوسته سخت و سفت انتظار رو میشکنه

 و توی اون یک جوونه باهراز جوونه قشنگ دیگه بیرون میان

 و بعد از اون لحظه ی با شکوه

مثل من آب از سرت می گذره و دیگه برای همیشه عاشقی !
 
نیلوفر زیبا به اینجای جمله اش که رسید ،

خیلی آروم چشمهایش را بست و به زیر آب رفت ...
 
همگی سعی و تلاششون رو کردند که نیلوفر دوباره برگرده اما

اون دیگه رفته بود و هیچ اثری ار اون به غیر از یک موج کوچک

که از رفتنش روی آب به جا مونده بود وجود نداشت ...

 
صبح که خورشید آروم آروم از پشت کوه طلوع می کرد ،

مهتاب هنوز اشک می ریخت

اشک های او تبدیل به هزاران ستاره توی آسمون شده بود


آخه مهتاب تا اون موقع گریه نکرده بود !

مهتاب در غم فراغ نیلوفرش می سوخت و اشک می ریخت ...

و با خودش عهد بست که دیگه هیچوقت به برکه نگاه نخواهم کرد !
 

باد تصمیم گرفت که برای دل داری مهتاب پیش او برود .

وقتی پیش او رسید قطره ای از اشک او را دید که خیلی بزرگ بود

باد قطره اشک رو توی دستاش گرفت اما اشک مهتاب خیلی داغ و سوزان بود

و دست باد سوخت و قطره ی اشک درون آب برکه افتاد
 
اشک مهتاب سفید سفید بود ... زلال زلال ...

هم رنگ دل نیلوفر  ... !

 
با برخورد اشک مهتاب با آب برکه دل برکه هم ترکید و تمام برکه

سفید سفید شد ...

 
باد به مهتاب گفت :

آب برکه را میبینی ، سفید سفید شده !

 
مهتاب به برکه نگاهی انداخت ...

ناگهان متوجه شد که هزاران دست کوچک در حال تکون خوردن

روی آب برکه هستن

آنها با گلبرگهای کوچکشان در شفق صبحگاهی می رقصیدند و

متولد می شدند


مهتاب چشمش رو میون اون همه نیلوفر می گردوند تا شاید

نیلوفر خودش رو پیدا کنه ...

در یک لحظه یک نیلوفر که درست وسط آب برکه قرار داشت نظر

مهتاب رو جلب کرد ...

آره اون اشتباه نکرده بود ، اون نیلوفر ، نیلوفر خودش بود

که با لبخندی عاشقانه

چشمش را برای بدرقه ی مهتاب به آسمان دوخته بود ...
 
 
  
  ***  بر گرفته از وبلاگ ساقی  ***
 
 
                                               و تــقدیم به وجود پاک عـشــــق !

 

             «  به نام تو ...  »


 
...و من چه ساده شکستم

چینی ام را خرد کردی با قدمهایت و ندانستی

و من سالها باید در سوگ قطعه وجودم که در جان توست عذادار باشم

و تو نخواهی دانست که با من چه کردی ...

ای غریبه ی آشناییهایم !

یافتمت
 در تنها سرزمین دوستی و

گمت کردم در دروغین ترین کلام هستیم ...
 

 
این روزها ساعت شماته دار اتاقم از حرکت ایستاده

پنجره ها خاموش خیره ماندند به دیروزهای گذشته و فرداهای نیامده

بهت تکیه داده به دیوار زمان

و نمیگذرد

و چه سخت طی میکند ثانیه عقربه های بی تو بودن را ...

گلهای خشکیده ام عطر یاد تو را گرفته اند !


کمد خاطراتم را تکاندم ... نیافتمت


در کجای گنجه پنهان بودی که چشمانم نمیـبیـنندت ؟!


روی صندلی خسته گیهایم گردی از غم نشسته

پرندگان خوش آواز دیگر از کنار شیشه های به بار نشسته ی اتاقم نمی گذرند

باد مرثیه ی بیکسی را سر می دهد ...



و از او میگویم ... از حضور تلخ تـنهایی

که در این گذر بی بازگشت نا جوانمردانه می تازد

جنگی است نا برابر ...


و تنهایی را در بی تو بودن تجربه خواهم کرد

و کردم ... !



سهمگین ترین باد نفرت را در خود یافتم

و اتاقم در این وزش دروغین نابود شد ...




مرحمی نیست مرا

در این آخرین نفس

وجودم را نثارت میکنم

به جان شقایق های سرخ باغچه مان قسم  


پذیرای این سوخته تن باش

و به مهتاب همیشه تـنهای آسمانمان قسم

سردی دستانم را با گرمای وجودت بپوشان

        من ناتوانم ؛


                      می دانم

                                خوب می دانم

                                                 اما ...

 

                                               دوســــتـت دارم 

 

                                               دوســــتـت دارم 

      

          «   به نام طراوت رنگین کمان فردا   »

 

 

         جاده از بارش نمناک هوا می نالد

        و صدای تر افتادن برگ !

 
        نعره ی باد نمی آید در مه ...
 
        شر شر بی رمق امشب را ،

        ناودان ها پناه می باشند

         و دل کوچک آن بوته ی سرخ

 
         خاک مو سیقی رویش می خواند

         در بن کاج کهنسال زمین !
 

         ابرها درد افق می خوانند

          نور در شب ،

          برق چشمان تو را می سازند !
 
 
          آسمان شاهد بی رحم ترین تقدیر است ...
 
           لرزشی در عمق تاریکی

           حادثه ی گم شدن اشکانت

           روی سنگ فرش دلم نقش زدم

            فاجعه ی خستگی دستانت
 
            و سکوت غم پاییزی را

            نم نم بی وقفه ی من پوشانده !
 
            نور پناه می جوید

            روزنه ای در غم ها
 
            ابر ها می دانند

             تاب خورشید نتوان آورد
 
 
                   چشمانت ؛ بنگر
                                  و پیامی با عشق
 
 
                        امشبم باران می بارد بر سقف دیرین زمان  .........
 
                      
                   
             
            
نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد