هیچکس
هیچ کس هیچ کس را نفهمید
این من در قفس را نفهمید
هیچ کس توی تنهایی من
مثل تو هم نفس را نفهمید
تو نبودی ولی در کنارت
میشد این خار و خس را نفهمید
میشود با نگاه دل تو
پیری زود رس را نفهمید
میشود در صدای تو گم شد
هق هق این نفس را نفهمید
میشود در کنار تو ماند و . . .
غیر تو هیچ کس را نفهمید
اسمان ابی
دوش در سایه تنهایی خویش
پیچکی را دیدم
قوطی خالی احساس خودش را شوتید
و گل سرخی
از سردی شب بالا رفت
و دل خسته ما عاشق شد
مرغ همسایه ما ......
صبح دلش را دزدید
و دل ما را لبخند تو برد
مرغ همسایه ما
اول صبح هر روز
جای شویش غزلی از تو برایم می خواند
مرغ همسایه ما ......
صبح مرا می خندید
مرغ همسایه ما ......
صبح مرا می گریاند
من دلم
از غزل عاشق او پر می شد
او دلش
از نفس خسته من
من نگاهم ز هم آوایی او نام تو را می فهمید
او هم از چشم دلم صبح تمنا می کرد
او به همراه سحر دور زمین می گردید
و زمین از غم تو دور سر من می گشت
آسمان آبی بود . . . . . . .
اشک من
اشک های من رفت
اشکهایم را دیشب بردند
خاطراتت از دامان دلم
اشکهایم رفتند
و دلم تنها شد
خستگی سینه آواز مرا میسوزاند
آتشی بر پا شد
آتش ابراهیم
خستگی را چه کنم
و دل تنگم را
و سکوتی که در این قرن دل انسان را میساید
به کجا باید رفت
من از این خانه ویران زمان خسته شدم
چه کسی باز مرا می خواند
سوی آغاز وجود
سمت ابهام صدا
چه کسی باز مرا می برد از خویش به خویش
چه کسی ؟
تو یا من
چه کسی ؟
من یا تو
چه کسی ؟
شاید او
تو چه می اندیشی؟
تو همان او بودی
من همان تو شاید
و تو و او و من
توی آرامش سیال غم عشق شناور بودیم
و تو و او و من
توی این گستره عشق به هم می ماندیم
سلام..ممنون که به ما سر زدین... وبتون جالب و پر باره... موفق و مهربون باشی...