لیلای من تو
به چشم فتنه دیدی شا هد شعر به چشم ای فتنه مفتون تو باشم
الا ای مایل افسانه من که من مایل به افسون تو باشم
نمی دانم تو لیلای که باشی که من نادیده مجنون تو باشم
زدی بر تار طبعم زخمه شوق بیا تا چنگ و قانون تو باشم
شبان اهوان بودم زمانی دمی هم نای مخرون تو باشم
تذر وعشقم و حالی پر افشان بسر و قد موزون تو باشم
کجا من ای درخت خمروانی به اقبال همایون تو باشم
تو شیرین زمانی مرا بس که خاک پای گلگون تو باشم
شراب سرخ خواهم شد که در جام حریف لعل میگون تو باشم
الا ای گنج قارون هشته از زلف گدای گنج قارون تو باشم
به مضمونم چو بنوازی زهی بخت که من موضوع مضمون توباشم
غزل ناچار لحنی عاشقانه است مبادا آنکه مظنون تو باشم
مرا گوهر همه لطف است ورقت جز این گر بود مدیون تو باشم
رم سود دو عالم شهریارا زسودایی که مغبون تو باشم
محمد
جمعه 9 بهمنماه سال 1383 ساعت 11:44 ق.ظ
سلام وبلگ با حالی داری