آواى دوستى از سرزمین عشق به گوش مى آید که: بیائید گل دوستى را در سرزمین
عشق بکاریم و دوستى هاى مان را با کیمیاى عشق جاودانه کنیم.
اما سرزمین عشق کجاست؟ و عشق را چگونه بیابیم؟
گفتند عشق را در آن دورها
در سرزمینى که از راه آرزوها
مى گذرد
،
نهفته اند
پس قدم در راه بلند آرزوها نهادم
و کبوتر سبکبال دل را
از پیش روانه کردم
تا برایم نشانه اى بیابد
از آن دیار گمشده
هر روز
با کوله بارى از امید
و توشه اى از صبر
راه مى پیمودم
و هرچه بیشتر به پیش مى رفتم
از پس هر آرزویى
به هزار راه و بیراه مى رسیدم
و کبوتر دلم
در هواى آرزویى بلندتر
به پرواز در مى آمد
تا آنجا که از تشنگى
بر لب چشمه سارى
فرود آمد
تا بر لب چشمه رسیدم
به ناگاه
چهره عشق را
در آیینه آب دیدم!!
آرى
عشق، همان شورى بود
که انگیزه سفرم بود
عشق، بال و پرى بود
که مرغ دلم را ربود
عشق، همان پروازى بود
که در جستجوى آرزوهایم بود
عشق، همان بود
که در پستوى دلم پنهان بود
و سرزمین عشق
چه نزدیک و چه دور بود
نزدیک، به اندازه نَفَسم بود
دور، به اندازه راه سفرم بود
سرزمین عشق همان سینه پر آهم بود
آشیانِ مرغ سبکبال دلم بود
کافى است در آیینه پاک و زلالى بنگریم تا چهره عشق را به زیبایى ببینیم و پا از
سرزمین خاکى تن بیرون گذاریم تا دست به دست پرتوهاى مهر آیینه به سرزمین عشق
برسیم..................................
تقدیم به زلالی دریا